اعتراف میکنم بچه که بودم،دراز کشیده بودم،مامانم یهو پامو له کرد منم گقتم:ببخشید.اونم هول شد گفت:خواهش می کنم.آصلا می بینین چه خوانواده نغبه ای هستیم ما. لایک:آره بابا.
آقا اعتراف میکنم چند سال پیش واسه اولین بار رفته بودم مغازه با دوستم عطر بخرم بعد کلی عطر بو کردن آقاهه ی لیوان قهوه تعارف کرد منم ک فک کردم خاسته تو لیوان خودم قهوه بده باعصبانیت گفتم نه!!!اونم خیلی آروم داد ب بقیه بچه ها اونام بوکردن و لیوانو گذاشتن کنار!!!عاقا تازه فهمیدم اون لحظه چ سوتی دادم :ی
اعتراف ميكنم بچه كه بودم يواشكي ميرفتم دريخچال رو باز ميكردم و سطل ماست رو سر ميكشيدم و يواشكي دريخچال رو ميبستم كه كسي متوجه نشه و ميومدم در آغوش خانواده..
و اعتراف ميكنم هميشه يادم ميشد دور دهنم رو پاك كنم...
ادامــــــــــه مطلب بقیــــه اعترافا